حقیقت جو



• ◎﷽◎ •


نــڪـتــه هاے
نـــ✨ـــاب قـــــــــــرآنی


#تمثیل های خدایی

✍مثل سنگ ریزه❗️

⇦یک سنگ ریزه اگر در جوراب یا کفشت باشد تو را از رفتن و از حرکت باز می دارد.


✴️⇦بعضی چیزها ریز است ناچیز است. اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبی ها باز می دارد و یکی از آن ها نامهربانی نسبت به پدر و مادر است، هر چند کم باشد و در حد گفتن اُف باشد.


✳️⇦به همین خاطر در قرآن کریم آمده است:

⇦فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ»
آیه ۲۳ سوره اسراء

به پدر و مادر خود اُف هم نگو.


✨رسول کرم (صلی الله علیه و آله):

⚪️ حکایت همنشین خوب مثل عطار است
که اگر عطر خود را به تو ندهد، ولی بوی خوش آن در تو می آویزد و اثر میگذارد.

⚫️ و حکایت همنشین بد مثل آهنگر است
که اگر شعله ی آتش آن تو را نسوزاند اما بوی بد آن در تو می آویزد و برجای میماند.

نهج الفصاحه
ریگ در کفش و کک در شلوار        به بود از رفیق ناهموار


روزی فقیری به در خانه مردی ثروتمند می‌رود تا پولی را به عنوان صدقه از او بخواهد.

هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنید که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگیری دارد که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریختید و مال من را این طور هدر دادید؟! 

مرد فقیر که این را می‌شنود قصد رفتن می‌کند و با خود می‌گوید وقتی صاحب‌خانه بر سر مال خود با اعضای خانواده‌اش این طور دعوا می‌کند، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!

از قضا در همان زمان در خانه باز می‌شود و مرد ثروتمند از خانه بیرون می‌زند و فقیر را جلوی خانه می‌بیند. از او می‌پرسد اینجا چه می‌کند؟ مرد فقیر هم می‌گوید کمک می‌خواسته اما دیگر نمی‌خواهد و شرح ماجرا می‌کند.

مرد غنی با شنیدن حرف‌های او، لبخندی می‌زند، دست در جیب می‌کند مقداری پول به او می‌بخشد، و می گوید: #حساب_به_دینار، #بخشش_به_خروار.

از آن زمان این ضرب المثل را در مورد افرادی به کار می برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بی حساب و کتاب مال خود را می‌بخشند.

 


حکمت چند ضرب المثل قدیمی:
درزمان قدیم که یخچال نبود، خنک‌ترین آب قنات در تهران، قناتى بود که بعدها زندان قصر در آن  ساخته و بنا شد. بعد از آن، هرکس به زندان می‌افتاد، می‌گفتند رفته آب خنک بخوره.
و این اصطلاح بعدها شامل همه زندانی‌هایی شد که به زندان می‌افتاد

⬜️ قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میداد
برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!

از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد.
 
⬜️ جامهای شراب در قدیم دارای هفت خط بودند و هرکس بنا بر ظرفیتش تا یک خط خاص میتوانست شراب بنوشد.
این خطها عبارت بودند از 
۱-مزور
۲-فرودینه
۳-اشک
۴-ازرق
 ۵-بصره
۶-بغداد
۷-جور.
هرکس شراب خوار قهاری بود و میتوانست تا خط هفتم شراب بخورد به هفت خط معروف میشد.
بعضی مواقع شخصی برای خودنمایی تقاضای پر کردن جام تا خط هفتم میکرد ولی نمیتوانست همه شراب را بنوشد.در اینجا دوستانش برای حفظ آبروی او تا خط جور ,شراب او را سر میکشیدند و اصطلاح جور کسی را کشیدن از اینجا ضرب المثل گردید

  اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!

در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !

 به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست.

ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !

وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید.

ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟!

مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!

چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!!
وقتى میگن فلانى ماستشو کیسه کرده یعنى این.
اگه جالب بود کپى کنید برایه دوستانتون تا اونها هم لذت ببرن.


رضایت مردم هدفی است که نمی شود بدان رسید.
و رضایت خداوند رحمان هدفی است که نمی شود آن را ترک کرد.
پس رها کن آنجه را که نمی شود بدان رسید. 
ومحکم بگیر آنچه را که نمی شود ترک کرد.

پند استاد را حتما بخوانید :
استاد ریاضی دروقت خارج از درس میگفت
اعداد کوچکتر از ۱ خواص عجیبی دارند شاید بتوان انها را باافراد تنگ نظر مقایسه کرد. مثلا 0.2
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخوای با آنها مشارکت کنی تو را نیز کوچک میکنند  0.6=0.2×3
یا وقتی میخواهی مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی مشکلاتت بزرگتر میشود 15=0.2÷3
وقتی با آنها جمع میشوی چیزی به تو اضافه نمیشود وچیزی به تو نمی اموزند3.2=0.2+3
واگر انها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست
 نداده ای2.8=0.2-3
زندگی ارزشمند خود را بخاطر ادمهای حقیر بی ارزش نکنید وبه بزرگواری خودتان ایمان داشته باشید



#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی(شراکت با خدا) 


کشاورزی هر سال که گندم میکاشت، ضرر میکرد.
تا اینکہ یک سال تصمیم گرفت، با خدا شریک شود و زراعتش را شریکی بکارد. 
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر کرد که هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم کند.

اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایه‌هایش کمک گرفت و گندمها را درو کرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر کرد و به خانه‌اش برد و گفت:
خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»

از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت که مرد کشاورز نذرش را ادا کند.
باز رو کرد به خدا و گفت:
ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندم‌ها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو کشت میکنم!»

سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد کشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میکرد که:
خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندم‌ها را در راہ تو بدهم!!»

همینطور که داشت این حرفها را میزد، به رودخانه‌ای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور کنند که ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندم‌ها و خرها را یکجا برد. 

مردک دستپاچه شد و به کوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
های های خدا!
گندم‌ها مال خودت، خر و جوال مردم را کجا میبری؟»

هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود 

پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!

جز مگر مستی که از حق پر بوَد 
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود 

#برگرفته_از_مثنوی_معنوی

خدا ناظر بر اعمال ماست


 

حکایتی_زیبا_و_خواندنی

شکر نعمت
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند 
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!

به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!

کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!

بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!

بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.

در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!

این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!

اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم!!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داستانهای من (نویسنده گیتی رسائی) رايحه خوش زندگي اسباب بازی کودک- وسایل کمک آموزشی amirshah0019 smileemoji دانلود پروژه آنلاین سیستم وبلاگ مهران ریکی nasymebaran پایان نامه