حکایتی_زیبا_و_خواندنی

شکر نعمت
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند 
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!

به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!

کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!

بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!

بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.

در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!

این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!

اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم!!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!

 

مثل سنگ ریزه

مثل دوست خوب و بد

داستان حساب به دینار، بخشش به خروار

حکمت چند ضرب المثل قدیمی

درس اخلاق استاد ریاضی

داستان زیبای شراکت با خدا

داستان مهندس و کارگر(شکر نعمت)

کارگر ,مهندس ,کند ,اینکه ,داستان ,سنگ ,بالا را ,را نگاه ,نگاه کند ,بر سرمان ,می گذارد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجنون مست ( دل نوشته های ادبی و هنری حسن بنی عامری : داستان نویس ) محمد هادی بیات iranikaan ★ یـک گـام تـا خــ♥ـــدا ★ عاشقانه های ِ بــی سرانجــام «دانش جویان واقعی» عنوانی است برای افرادی که قصد رشد دارند آموزش خیاطی و طراحی لباس در تهران گلدن کمرا دانلودها فروشگاه نزدیک شما